حجم سیاه دونده

ساخت وبلاگ
با این همه ستاره‌ی روشن چه کنم؟؟؟ :(( این روشن‌ها منو خاموش کردن! وگرنه میشه بخونم و نظر داشته باشم و در سکوت برگردم؟؟؟ این روزهای آخر شلوغ‌پلوغ شده همه چی... + ای وای! داشت یادم میرفت :):) دیروز صبح عمه شدم! + هنوز اسم قطعی نداره، من اینجا بهش میگم جوجه! چون مامانش به بچه کوچولوها میگه جوجه :) + و حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 217 تاريخ : شنبه 28 اسفند 1395 ساعت: 14:13

بالاخره من موفق شدم چند تا فیلم ببینم! اول بگم اصلا با آیتم‌های داوری فیلم آشنا نیستم و فی‌الواقع از فیلم چیزی سرم نمیشه! فقط حسم رو نسبت به فیلم‌ها میخوام بگم. Arrival: موضوع خوبی داشت، ولی دوست داشتم کفه‌ی منطقش از کفه‌ی خیالاتش سنگین‌تر باشه که نبود. اتفاقات همینطوری موافق با خانمه پیش میرفت. یه حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 237 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 10:47

لحظه‌ی تحویل سال 96، دوشنبه سی‌ام اسفند 95 ساعت 13:58 میباشد. من اون روز و اون لحظه کجام؟؟؟ از 8 صبح تا 12 شب شیفت می‌باشم :) چون همکار محترم میرن شهرستان، عروسی دختر خاله جان :) خوش بگذره بهش... متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 206 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 10:47

باورم نمیشه چطور ۴ گیگ رو در عرض ده روز تموم کردم؟؟؟ من که چیزی دانلود نکردم که!

به عنوان تنبیه تا آخر سیزده بدر باید با همین بسته‌ی ۲_۸ صبح بسازم!

حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 200 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 10:47

ما خواهر برادرا کمی تا قسمتی بدغذا تشریف داریم! مثلا غذایی که با روغن حیوانی (روغن دنبه!) پخته بشه نمیخوریم، چون بوی خاصی میده. یا مثلا یکی شیر گرم نمی‌خوره، چند نفر آبگوشت نمی‌خورن، کلهم سبزیجات (سبزی خوردن، کدو، بادمجان و...) خیلی کم میخوریم و یه سری از این عادات که تو هر خونه‌ای هست. دیشب میخواست حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 193 تاريخ : يکشنبه 22 اسفند 1395 ساعت: 9:48

بولوار وسط دو تا خیابون کنار خط عابر پیاده... من منتظر عبور ماشین‌ها و خلوت شدن خیابون برای عبور... ۲۰۶ پلیس عبور میکنه و من از ذهنم میگذره این جناب سروان (یا هر درجه‌ی دیگه‌ای) کلاس آئین‌نامه نگذرونده؟ :| پراید متوقف میشه تا من از خیابون عبور کنم :) + من عضو کمپین #عبور_از_خط_عابر_پیاده_با_چشمان_ب حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 220 تاريخ : يکشنبه 22 اسفند 1395 ساعت: 9:48

بره‌ی ناقلا: خاله آرتمیس پتو بیار برام!

عسل (مامانش): بگو لطفا خاله!

بره‌ی ناقلا: لطفا.

عسل: بگو خاله جون، قربونت برم، عزیز دلم... :)

بره‌ی ناقلا: :/ اصلا به خاله هدهد میگم. خاله جون، عزیز دلم، قربونت برم، برام پتو بیار :)

عسل: o_O

من: o_O

هدهد: O_O :):):):):) *_*

بره‌ی ناقلا:...

حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 231 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 7:45

چرا باید دیروز سر کار از دیسیپلین و لزوم قانونمند بودن تک‌تک پرسنل و ضرورت برقراری یک نظم خدشه‌ناپذیر سخنرانی کنی و امروز تو ترافیک گیر کنی و دیر برسی؟ دقیقا چرا؟؟؟

هنوز تو اتوبوسم ولی احتمالا دیر میرسم :/


بعدا نوشت: ۳ دقیقه زودتر رسیدم D:

حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 231 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 7:45

حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 251 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 7:45

قبل از سفر کربلا فهمیدم مادر یکی از دوستام که فقط با پیام با هم در ارتباطیم، سرطان داره. دقایقی قبل فهمیدم بنده خدا چندین روزه که فوت کرده! :( ان‌شاالله خدا رحمتش کنه. + لطفا اگر دوست داشتین براش فاتحه بخونین. + ممکنه فردا من هم نباشم. اگر هر وقت بی هیچ توضیحی اینجا دیگه آپ نشه، دوست دارم منو هم جزء رفتگان بدونین و برای من هم فاتحه بخونین. + ... حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 232 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 22:53

چند بار بیشتر ندیده بودمش. پیرمرد همسایه‌ی دیوار به دیوارمان را میگویم. درست یادم نیست، اول یا دوم ابتدایی بودم که این خانه را خریدیم. در تمام این سال‌ها فقط چند بار دیده‌امش. با زن و دختر و پسر و عروس و نوه زندگی میکرد. بقیه را زیاد دیدم، او را نه. دیشب مُرد، شاید همان وقت که من هندزفری در گوشم بود. همان وقت که آهنگ‌ها را تند تند رد میکردم تا به تیتراژ نابرده رنج برسم. شاید دقیقا همان وقت که خواجه‌امیری میخواند "یه روزایی حس میکنم پشت من/همه شهر میگرده دنبال تو" یا وقتی ذهنم "برای این گل قرمز، نماز مرده بخوانید" را زمزمه می‌کرد. یا شاید هم دقایقی بعد از آن. وقتی مثل همیشه آخرین نفر خوابم برده بود. به قول خواهرم عزرائیل دیشب تا بیخ گوشمان آمده. اوه، چه حسی! لابد کمی دورمان چرخیده. شاید قصد داشته یکی از ما را هم ببرد. شاید هم فقط از دور خط و نشانی کشیده و رفته. شاید گفته است که بعد از هفت میلیون و ششمین نفر سراغ تو می‌آیم و مثلا به من اشاره کرده، یا به برادرم یا خواهرم یا... نه زبانم لال! ولی اگر لال شوم توفیری خواهد کرد؟ مگر پدر و مادرِ لال‌ها نمی‌میرند؟ مگر هفده روز پیش مادر دوستم نم حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 197 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 22:53

بلاتکلیفی! مرگ پیرمرد همسایه! کلاس نادلچسب! اعتماد به نفس پایین! تولد داداش و بی‌پولی بنده! باز هم بلاتکلیفی و انتظار! غر غر غر... برای خودم دارم میرم محضر، وکالت سرویه رو بگیرم برای کارای مدرکش. خودش پس‌فردا برمیگرده... گفتم سه ماهه بارداره؟ گفتم چهار ساله عقد کرده و چهار ماه پیش عروسی کرده؟ گفتم ۱۴ تا بچه میخواد؟ گفتم خودش تک‌فرزند بوده و خیلی تنهایی کشیده؟ گفتم دوست داشت مثل من، پنج تا خواهر و برادر داشته باشه؟ گفتم معلوم نیست دیگه ببینمش یا نه؟ گفتم دوست دارم برم خونه‌شو ببینم؟ گفتم تو دانشگاه با هم مثلا دوست صمیمی بودیم؟ گفتم اکیپ شش نفره‌مون رو؟ گفتم کبری هم امروز فرداست که برگرده بره؟ گفتم لیلام به زودی میره یه شهر دیگه واسه کار؟ گفتم مریمم عید عروسیشه و بعد اونم میره وطن؟ گفتم فاطمه هم مثل من بلاتکیفه؟ گفتم اکیپمون داره از هم میپاشه؟ گفتم هرکی یه وری رفته؟ گفتم زندگی آدمو مجبور میکنه از علایقش جدا بشه؟ گفتم راحت کنار میام با جبریات زندگی؟ گفتم واسه محک زدن خودمم که شده، گاهی وسط یه کار دلچسب ولش میکنم؟ گفتم به این میگن خودآزاری؟ گفتم من قبول ندارم؟ گفتم بلاتکلیفم؟ گفتم کاش حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 234 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 22:53

خدا بخیر بگذرونه! پست‌های اخیرم همه‌اش راجع به مرگ بوده. چند وقت قبل که این پست رو نوشتم، هنوز خبر مرگ (شهادت؟) ِش نیومده بود. بعد از اون دوبار از برادرها و دخترش آزمایش گرفتن تا چند تا جنازه رو تشخیص هویت کنن و امروز خبر دادن جنازه‌اش شناسایی شده. انقد جراحات وارده بهش شدید بوده، که مجبور بودن آزمایش DNA بگیرن. با شنیدن خبرش دیگه مثل اون اوایل ناراحت نشدم، در واقع بی‌تفاوت بودم. گذر زمان باعث شد برام هضم بشه این مرگ. ولی خبرش رو دارم که مادرش به سوزناکی همون اوایل گریه میکنه و هنوز امیدواره پسرش برگرده، حتی بدون دست و پا! شاید امشب یا فردا به خانواده‌اش خبر بدن. ما به این رسم میگیم "شنواندن". همه‌ی فامیل جمع میشن میرن خونه صاحب‌عزا و اونا رو "میشنَوونن". خدایا میدونم با کوچکترین اشاره، مادرش تا آخر ماجرا رو میفهمه. تو اون موقع قلبش رو وسعت بده تا بتونه این درد رو تحمل کنه. کمکش کن تا با عروسش بد نشه. به همه‌شون کمک کن... + لطفا براش فاتحه بخونین. + لازم نباشه فردا شبم فاتحه بخونین صلوات! حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 225 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 22:53

روزهای خیلی بدی بود. مراسم این بنده خدای پست قبل تو خونه‌ی ما برگزار شد و من چهار روز پیاپی از صبح تا شب هر لحظه شاهد وقایع بودم. گریه‌های تموم‌نشدنی خانواده‌اش، غش و ضعف رفتن‌ها، جسدی که پنج ماه از مرگش گذشته و حجمش شاید از نصف هم کمتر شده بود، رفتار غیردوستانه‌ی خانواده‌ی مرحوم با همسرش (که برگه‌ی رضایت‌نامه رو امضا کرده بود) طوری که اصلا باهاش صحبت نمیکردن، دلسوزی‌های همه برای دخترهاش و و و... به طرز وقیحانه‌ای از اعتقادات مردم سوء استفاده میشه. از همه‌شون متنفرم. دروغگوهای بی‌شرم. این پشت ایستادن و جوون‌های بی‌تجربه رو فقط با چند روز آموزشی میفرستن جلو. این مراسمات و خرج‌هام از نظر من همه‌اش تبلیغه برای گوسفندهای بعدی که میخوان بفرستن جلوی سلاخ‌ها! ما به‌خودی‌خود براشون ارزشی نداریم به عنوان انسان، فقط وقتی سپر بلا بشیم برامون شعر میسرایند که فلان ملیت با فلان ملیت فرق نداره و ما همه شیعه هستیم و ال و بل! مگه عارتون نمیومد که با ما مقایسه بشین؟ مگه ما رو پست‌ترین ملیت نمیدونستین؟ (عینا از یکی از معلم‌های دبیرستانم شنیدم) چی شده الان اسامی‌مون رو کنار هم میبینم؟ چی شده الان محترم ش حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 226 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 22:53

تو مراسم تشییع و خاکسپاری مرحوم مذکور که با بنر و پوستر در سطح شهر اطلاع‌رسانی شده بود، وروجک (دختر خواهرم) رو هم برده بودیم و لباس‌هاش هم سفید و نورانی بود. ما سه تا خواهر هم با احترامات فراوان و خیلی محتاطانه هر چند دقیقه اونو بین خودمون مبادله میکردیم. طی مراسم افراد غریبه‌ی زیادی اومدن و هی پرسیدن که وروجک فرزند شهیده؟ و تازه از من پرسیدن که خواهرم همسر شهیده؟ o_O حالا امشب شوهرخواهرم اومده میگه عکس یه دختر که خیلی شبیه وروجکه رو تو روزنامه به عنوان دختر شهید چاپ کردن! ما هم سریع روزنامه رو دانلود کردیم دیدیم بعععله! حتی دست‌های مبارک بنده به همراه دستمال کاغذی پر اشک و بووووق هم تو تصویر هست! آدم چی بگه از دست این خبرنگارهای سه نقطه که حتی نیومدن یه سوال بپرسن که دختر چهار ماهه‌ی این بنده خدا کوووو؟ اعتمادم نسبت به رسانه سلب‌تر شد! نمیدونم بره‌ی ناقلای سه ساله کی انقد بزرگ شد؟ یه بار تو همون روزا برداشت به دختر هشت ساله‌ی مرحوم گفت مهسا عکس بابات رو دره، اون رفته تو آسمونا پیش خدا، ولی ناراحت نباش زود برمیگرده! مثلا میخواست با زبون خودش دلداری بده. من به مهسا نگاه میکردم ببینم چی حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 248 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 22:53

نمیدونم چرا این خانم اینجوریه! یه حس فرار ازش دارم. بعد از قضیه‌ی کربلا و هم‌سفر شدن ما با این خانم و پسرش، این محبت‌هاش خیلی شدت گرفته. نسبت به خواهرم بیشتر و نسبت به من کمتر. دخترش رو هم بار آخری که دیدم خیلی لبخند میزد و بیشتر از همیشه صحبت میکرد. پسرش رو هم نگم بهتره. انقد ازش متنفر شدم که حد نداره. تو این چند سالی که اینا همسایه‌ی ما بودن اصلا پسرهای این خانم رو ما ندیدیم! حالا نمیدونم این آقا از کجا خواهر من رو دیده و پسندیده. خوب بندگان خدا، شما به هر طریقی هم بخواین جلو بیاین، این محبت‌های فراوان و خارج از حد معمول، راهش نیست. همون مثل قدیم اصلا محل ندین بهتره! اون وقت‌ها انقد من راحت بودم. این خانم میومد خونه‌ی ما اصلا نگاه هم نمیکرد بهمون:) مثل بقیه لازم نبود حتما بری سلام‌واحوال‌پرسی پر و پیمون کنی. یه سلام از دور هم کافی بود;) گاهی سلام هم میکردی جواب نمیداد، نه از روی بی‌محلی، بلکه اصلا حواسش نبود و یا داشت صحبت میکرد؛ خلاصه که براش اهمیت خاصی نداشتیم! حالا تو سفر انگار ما رو زیر ذره‌بین گذاشته بودن. من و خواهرم که کلا تنها میرفتیم همه جا. علتشم وجود ایشون و پسرش بود. یعن حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 243 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 22:53

مامان همیشه دوست دارن که مرغ تازه مصرف کنیم. تازه به این معنی که تازه ذبح شده باشه. از نظر مامان مزه‌ی مرغ زنده خیلی بهتر از بسته‌بندی‌هاست. خوشبختانه یه مغازه تو محل هست که مرغ زنده میفروشه و مامان از اونجا مرغ میخرن. البته ما همیشه سعی میکنیم که مامان از این کار منصرف بشن و همون مرغ بسته‌بندی یا ران مرغ بخرن، ولی همیشه پیروز نمیشیم. دلیل ما برای این تلاش هم واضحه. پختن این مرغ‌ها مراحل بیشتر و سخت‌تری نسبت به اون مدل دیگه‌اش داره. یعنی باید خودمون پرهای مرغ رو بکنیم و دل و روده‌اش رو دربیاریم و کارهایی از این قبیل! خوب اغلب این کار با من نیست، چون کار آسونی نیست. ولی امروز تنهایی یه مرغ رو پرکندم! و تکه تکه کردم:) شایان ذکر میباشد که قسمت دوم برام سخت‌تر بود، چرا که جدا کردن دل و روده و آت و آشغال‌های کثیف مرغ بسی کار سختی است! مخصوصا جایی که باید کیسه صفرا رو از کبد (جگر) و قلب (دل) و کلیه (قلوه) اش جدا کنیم! یا تو زیست دبیرستان آناتومی دستگاه ادراری پرنده‌ها نبوده، یا من یادم نمونده. به خاطر همین این سوال برام پیش اومده که آیا پرنده‌ها یک کلیه دارن؟ یا مرغ‌ها فقط؟ یا اصلا مرغ من ف حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 230 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 22:53

هر کجا هستم باشم آسمان مال من است... پنجره فکر هوا عشق زمین! مال من است... چه اهمیت دارد، گاه اگر می‌رویند قارچ‌های غربت؟ . . و نپرسیم کجاییم بو کنیم اطلسی تازه‌ی بیمارستان را و نپرسیم که فواره‌ی اقبال کجاست و نپرسیم پدرهای پدرها چه نسیمی چه شبی داشته‌اند! پشت سر نیست فضایی زنده... پشت سر مرغ نمی‌خواند پشت سر باد نمی‌آید پشت سر روی همه فرفره‌ها خاک نشسته است پشت سر خاطره‌ی موج به ساحل صدف سرد سکون می‌ریزد... . . کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ! از نوشتن اون متن طولانی و بیریخت و به‌درد نخور که فقط انفعال ازش میبارید، دویست درصد پشیمون شدم. (: تنها کاری که میشود کرد :) حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 220 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 22:53

عکس پروفایل یکی از هم‌کلاسی‌های دانشگاه رو دیدم. انگار سفر خارجه بود به همراه یه آقایی. فهمیدم تازه ازدواج کرده. بلوز شلوار بود و یه چیزی به عنوان شال نصف سرش رو پوشونده بود. ایشون اوایل دانشگاه چادری بود، البته تا آخر چادر رو داشت ولی یه فرق‌هایی هم کرده بود. یادمه یه روز تو ترم اول میگفت مادرم گفته اگه چادرتو برداری شیرم رو حلالت نمیکنم! ایشون هم نامردی نکرد و برنداشت. ولی فک کنم موقع ازدواج آقا داماد شیربهای مادر رو پرداخت کرده و همسرش رو از اسارت به در آورده! :):):) مسلما فکر نمیکنین که من فکر میکنم که تو ایتالیا هم باید چادر بپوشه! فکر میکنم که مادرش نباید دخترش رو با چنین مانعی مجبور میکرد و خودش نباید ناگهانی این همه تفاوت رو به نمایش میگذاشت... #پوشش_اجباری حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 217 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 22:53

در دفتر زمانه فتد نامش از قلم

هر ملتی که مردم صاحب‌قلم نداشت

.

.

.

.

.

این بیت رو خیلی دوست دارم، ولی چه بد که من صاحب‌قلم نمیشم...

حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 207 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 22:53